توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !

ساخت وبلاگ

بسم الله مهربون :)

دومین کشیکم بود. تمام روز به سر و کله زدن با نی نی ها و بچه های گوگولی گذشت. خسته ترینم. اطفال واقعا خیلی انرژی میخواد، ولی دوسش دارم. بیستمین روز پاییز هم به همین سادگی و سرعت گذشت و یک روز از فرصت من برای زندگی توی این دنیا، کم شد :)

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 14:41

بسم الله مهربون :)بیست و یکمین روز پاییز اینجوری بود که صبحش کشیک رو به بچه ها تحویل دادم و پیاده در حالی که آهنگ "عشق آسان ندارد" علیرضا قربانی رو میخوندم برگشتم خونه. صبحانه ی مفصل خوردم و تا ظهر خوابیدم. خسته ترین بودم. از ساعت ۳ تا ۵ صبح فقط شیش تا بچه ی تب و تشنج دیدم. تا ۸ که کشیک رو تحویل دادم داشتم توی اورژانس میدوییدم. با دوستام قرار عصرونه داشتم. قرار بود هرچی دوست داریم ببریم. وقت نداشتم کیک بپزم. نون و پنیر و خیار و گوجه برداشتم و رفتم. چند ساعتِ با کیفیت رو کنارشون داشتم. چند تا کنایه ی خیلی خوب هم میم بهم زد. عمیق ترین زخم قلبم رو میدونه، هر بار انگار با ناخن ریش ریشش میکنه. نمیدونمم چرا. حالا شاید در لحظه ناراحت بشم ولی هو کرز؟ بیخیال. میگذره. میخوام چند ساعت باقی مونده رو هم نجات بدم و درس بخونم. کمه اما از هیچی بهتره. توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 48 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 14:41

بسم الله مهربون :) + بیست و دومین روز پاییز آروم و مهربون شروع شد. رضا و علی صبحانه آورده بودن. توی آبدارخونه ی اورژانس نشستیم خوردیم. چندتا مریض اومدن که واقعا هیچ مشکل خاصی نداشتن، رزیدنت سرپایی دارو نوشت و رفتن. +ناهار رو با دوستای خودم خوردم. وسط هاش میم اومد بهمون اضافه شد. دوباره دست گذاشت روی نقطه ضعف من. این دختر هر روز به من یادآوری میکنه که گفتن راز به کسی جز پدر و مادر اشتباه محضه. اگه نمیدونست نمیتونست انقدر من رو اذیت کنه. اولش آروم بودم ولی توی راه برگشت به خونه بی اختیار کلی گریه کردم. + دوتا نوبت تزریق لب داشتم. خیلی قشنگ شدن. با این حال به نظرم شانسیه و نتیجه ی نهایی خیلی به فرم اولیه ی لب بستگی داره. +بعدش رفتم کتابخونه درس بخونم. اون دختر پسر گوگولی هم که با هم دوستن اومده بودن. خدای من چقدر اینا کوچولو و دلنشینن آخه. دختره برام نسکافه آورد، منم بهشون کیک خونگی دادم. خوشحالم دوستیمون داره بیشتر میشه. + با اون پسره هم که فلور نرمال کتابخونه ست و خیلی هم مثبت و آروم به نظر میاد هم کلام شدم. فهمیدم برق خونده و میخواد بره. لهجه ی با نمکی داشت. خیلی هم بانمک سر صحبت رو باز کرد. + اومدم خونه. ادامه ی درس هام رو خونه میخونم. صدای بهشتی کالیمبای همسایه رو خیلییی وقت بود نشنیده بودم. از امروز شروع کرده دوباره. کاش تله پاتی واقعیت داشت. میتونستم یه جوری بهش بفهمونم تو رو خدا بیشتر تمرین کن، صداش خیلی قشنگه! +امیدوارم فردا روز بهتری باشه. قلب منم آروم تر باشه. توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 46 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 14:41

وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ

و از رحمت‏ خدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسى از رحمت‏ خدا نومید نمى ‏شود❤️

توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 42 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 13:20

بسم الله مهربون :) یک: امروز بچه ها مریض ها رو فلای میدادن، من زیرپوستی میرفتم دم در با خانواده شون صحبت میکردم و مریض رو فلای بک میدادم :| نوزادی رو که با ضعف و بیحالی و poor feeding میارن، به راحتی آب خوردن ممکنه اکسپایر بشه. نمیگم هیچ وقت فلای ندادم ولی مریضی رو که مطمئنم چیزیش نیست و چیزیش نمیشه نه کسی رو که میدونم اگه بره میمیره، تازه اونم بزرگسال نه نوزاد! واقعا توی پروسه ی تحصیل پزشکی انقدر آدم فرسوده و خسته و داغون میشه دست به کارایی میزنه که ممکنه خودش هم باورش نشه! خوب موندن توی این مسیر سخته، خیلی سخته. هفت سال درس و امتحان و استرس کم نیست. سه: مقاومت بعضی مامان باباها مقابل فهمیدنِ مشکلِ بچشون بسیار بسیار عجیب و غیرقابل باوره. دختر بچه ی 10 ساله رو با شکایت پلی اوری، پلی دیپسی و کاهش وزن آورده بودن. توی آزمایش ها BS بالا داشت و خب تنها و تنها درمانش انسولین هست. مگه خانوادش راضی میشدن؟ باباش زل زده بود توی چشم های من میگفت عمرا بذارم بچه ام رو انسولینی کنید. از الان تا کِی؟ بهش گفتم هرجای دنیا بچه ات رو ببری درمان همینه. به جای این دعوا ها بپذرید بچه اتون دیابت داره، اطلاعاتتون رو در این زمینه بالا ببرید و بهش کمک کنید یه زندگی عادی مثل بقیه داشته باشه. گفت نه من رضایت میدم میبرمش، خودم درستش میکنم. هرچی براش توضیح میدادم نمیشه، اینو میبری خونش اسیدی میشه ( DKA) با کما میاریش ها، گفت خودم صلاح بچه ی خودم رو بهتر میدونم. یک ساعت داشتم التماس میکردم نبر بچه رو، بچه رو نبر، بی فایده بود توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 34 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 13:20

بسم الله مهربون :) امروز یه ذره فرصت شد اینستاگردی کنم. هر پستی رو باز میکردم یه دختر موفقِ پولدارِ مستقلِ روشن فکرِ خوشگلِ خوش اندامِ تحصیل کرده ی با نگیزه ی بدون هییییچگونه عیب و نقص و کم و کاستی و مشکلی میخورد توی صورتم. بابا پس دخترای معمولیه معمولی مثل من کجان؟! دخترایی که توی میدون زندگی دارن برای هرچیز کوچیک و بزرگی میجنگن تا هدفی که میخوان رو به دست بیارن و به خاک و خون کشیده میشن کجان؟! نکنه فقط منم که انقدر معمولی ام، زشتم، بی پولم، کسی دوستم نداره، همچنان دانشجو ام و برای هر رویایی که دارم باید جون بکنم؟!  واقعا حالم از فضای مجازی بهم میخوره انقدر که همه چی غیرواقعی و اغراق شده ست. از تنهایی قهوه خوردن توی عصر های خنکِ پاییز و تنهایی شعر خوندن هم حالم بهم میخوره البته :))) توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب !...
ما را در سایت توی عنوان هم تاکید میکنم که اگه حساسید نرید ادامه ی مطلب ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1here-under-rain1 بازدید : 40 تاريخ : شنبه 8 مهر 1402 ساعت: 13:20